به نام خدا
روز واقعه
کنار جاده افتاده بود
بر روی آسفالت
مغزش
هر عابری را به تفکر وامی داشت
در جیب کتش که هنوز بوی ادکلن فرانسوی می داد
تکه کاغذی یافتند که در آن نوشته بود :
روز واقعه
نمیخواهد
تابوت مرا از « سرو » بسازید
دوست ندارم
قاریان گورستان برایم یاسین بخوانند
نمی پسندم
پشت سرم نفرین باشد
می دانم
تنها این مرگ است که بر گور انسان آواز میخواند
اینجا زمین قطعه قطعه شده است
قطعه ورزشکاران
قطعه توانگران
قطعه فرهیختگان
قطعه ولگردها ، دیوانگان و ... شاید دزدها
من !
این تن ناتوان
این پیرهن جاک شده روح
این روح سرگردان و هاج و واج
آری
مرا در قطعه هنرمندان دفن نکنید
آخر هنری نداشتم !
نزدیک مزار شهدا به خاک نسپاریدم
آخر از رویشان شرمندهام
و
اگرچه آن روز
سی سال هم گذشته باشد
قبر پدرم را نشکافید که همسایه اش شوم
چرا که برایش خدمتی به سزا بر نیامد از دستم
...
مرا در قطعه فقرا به خاک بسپارید
چون به مهمانی غنیّ علی الاطلاق می روم
بر پیشانیم نقش کنید :
یا ربّ
انتَ قلتَ و قولُک الحق : یا ایّها النّاس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنیّ الحمید
همین !
ما ز پائینیم و بالا میرویم
و البته : و انتَ خیرُ منزولٍ به
و کاش
مرجع ضمیر در « به » حقیقتاً به من برگردد
متن ادبی : #زین_العابدین_آذرارجمند_لنگرودی
@simorghha
.: Weblog Themes By Pichak :.